با صدایی دیگر
و یه خطِ تازه
زن زنگ زد با ترس
شوهرش در خانه...
گفت بعد از احوال:
"دوست میخواهم من،
عاشقی آشفته،
حشری سینه به چاک،
متاهل یا نه... هر چه باشد ز که باک؟
من بشم همسر ِ او،
او شود سرور ِ من.
بیا همراهی کن،
مرا تنها نگـُذار،
تو مرا یاری کن...
گفته اند مثل ِ منی،
خواستنی, داغ تنی.
مَرد میخواهم من،
نه یکی دو روزه،
تا ابد، تا دم ِ گور،
هر نفس، هر روزه "
شوهرک ذوقی کرد،
گفت: "هستم بانو
با تو تا پای جنون...
متاهل آری، غلطی بود، خطاست
زود بوده بر من،
بر تنم رختِ عزاست.
تو بیا خانهی ما،
تا بخوابیم کمی،
قصه گوییم همی...
تو بگو از سکـ.ست،
دختری یا که زنی؟"
زن گفت: "کو زنِ تو؟
خانومت! همسر تو!
کینه داری از او ،
یا که زشت و توپولوس؟"
بعدِ یک مکثی گفت:
"دوست دارم زنِ خود،
چهره اش... هِی بد نیست،
یعنی خوب است، زیباست،
هیکلش هم OK،
سکسش اما افتضاست...
من دلم میسوزد،
آخر اینجا تنهاست.
اگر اینگونه نبود و کسی پشتش بود،
همین امشب زودِ زود
این طلاق حتمی بود...
بگذریم عشق ِ جدید، خانم ِ آینده!
تو بیا خانه ی من،
تا کمی گپ بزنیم،
بلکه با نعمتِ عشق،
جلوی همسر ِ من،
طرح ِ راهی فکنیم،
یعنی چاهی بــِکَنیم"
زن دستش خشکید،
بغض در راهِ گلویش رویید،
اشک در حلقه ی چشمش لرزید:
"شوهرم عشقم بود
همسرم مَردَم بود...
عشق مُرد, روحم مُرد
خوار و بیچاره شدم
مادرم بیا ببین که چه زود بیوه شدم
موضوع مطلب :