|
چهارشنبه 87 مرداد 2 :: 5:12 عصر :: نویسنده : Mohammad
وقتی که از بالاتر به خود نگریست گویی پردهای از جلوی چشمانش کنار رفت و توانست چیزهایی را ببیند که پیش از آن نمیدید. اکنون میتوانست خود را ببیند که در جاده زندگی با سرعتی سرسام آور به سویی در حرکت است. آخر همه سعی میکردند با سرعت به آن سو حرکت کنند، سعی میکردند از یکدیگر سبقت بگیرند، بعضی میخواستند به هر قیمتی که شده زودتر برسند حتی با ممانعت از حرکت دیگران... آری همه به سویی در حرکت بودند به سویی که میگفتند انتهایش سرزمین آرزوهاست. او نیز میخواست که هرچه سریعتر به سرزمین آرزوها برسد. اماخدایا! اکنون که از بالاتر میدید، هیچ سرزمینی درکار نبود، کاش هیچ چیز نبود، آنچه میدید لزره بر اندامش میانداخت! پرتگاهی عمیق... آنقدر عمیق که انتهایش دیده نمیشد! حال از ساده لوحی خود در عجب بود، چطور توانسته بود بدون اندیشه چنین باسرعت بتازد؟ فقط با این استدلال که دیگران هم این چنین میکنند... دراین بین خود را دید که از خدا کمک میخواهد تا زودتر به سرزمین آرزوها برسد. لحظهای بعد از آنچه میدید به شگفت آمده بود! چندین فرشته از آسمان فرود آمدند و سنگهایی نوک تیز را با چنان مهارتی در مسیر اتومبیلش قرار دادند که چرخ هایش پنچرشدند و لحظاتی بعد اتومبیل او بدون هیچ آسیب دیگری در کنار جاده ایستاده بود. در این حال خود را از بالا میدید که با ایستادن اتومبیلش به بخت بدخود لعنت میفرستد، و خطاب به خدا میگوید: آخر این رسمش بود؟ من از توکمک خواستم. چرا باید این بلا سرم بیاید؟ به تو هم میتوان گفت خدا... اگر کمکم نمیکنی اقلاً مانعم نشو... اصلاً نمیتوان روی تو حساب کرد... آنهایی که سراغت را نمیگیرند کار بهتری میکنند. من هم دیگر سراغت را نمیگیرم... سپس خودش را دید که دست به کار شده تا به هر ترتیب، مجدداً همان راه را در پیش بگیرد. اکنون با دیدن این صحنهی زندگیاش از افکار و سخنان خود سخت شرمنده بود. حال میدانست که تقصیرکاری جز خودش وجود نداشته. نه تنها عقلی را که خدا به او داده بود به کارنینداخته بود، بلکه کمک مهربانانه او و فرشتگانش را این چنین قدرناشناسانه پاسخ گفته بود. در آن هنگام دریافت که چنین صحنههایی در زندگیاش به کرات تکرار شده بودند. آری ... او تقریباً همواره به سمت پرتگاه میتاخت و آن یگانهی مهربان چند تن از فرشتگانش را مأمور میکرد تا مدام مشکلاتی را در راه او بتراشند ومانع از سقوطش شوند. اگر میدانست آن مشکلات، نجات دهنده او از سقوط در پرتگاهاند برای پیش آمدن هر مشکل هزاران بار سجده میکرد و دیگر تقصیرها را برگردن حامی مهربانش نمیانداخت... موضوع مطلب : |