|
شنبه 87 مرداد 5 :: 1:9 عصر :: نویسنده : Mohammad
به ستاره ها نگاه کن که شب را شکسته اند . بی تو شب من شبی بی ستاره است . آفتاب را ببین که غول تاریکی از برابرش میگریزد . بی تو، روز من آفتاب ندارد . چمنزار را بنگر، لاله را نگاه کن، به زمزمه جویبار گوش فرا دار . بی تو دنیای من از چمن و لاله و زمزمه خالیست . بی تو من هیچم نیستم . اگر میخواهی من بمانم، اگر می خواهی من نمیرم ــــ هرگز نمیر مادر!
آه فرزند!
مادری پیر و پریشان احوال عمر او بود فزون از پنجاه زن بی شوهر و از حاصل عمر یک پسر داشت شرور و خودخواه روز و شب در پی اوباشی خویش بی خبر از شرف و عزت و جاه دیده بود او به بر مادر پیر یک گره بسته ی زر، گاه بگاه شبی آمد که ستاند آن زر بکند صرف عملهای تباه مادر از دادن زر کرد ابا گفت:رو، رو که گناه است، گناه این ذخیره است مرا ای فرزند بهر دامادی ات انشا الله حمله آورد پسرتا گیردــــ آن گره بسته ی زر، خواه مخواه مادر از جور پسر شیون کرد بود از چاره چو دستش کوتاه پسر افشرد گلوی مادر سخت، چندانکه رخش گشت سیاه نیمه جان پیکر مادر، بگرفت بر سر دوش و بیفتاد به راه برد، در چاه عمیقی افکند کز جنایت نشود کس آگاه شد سرازیر پس از واقعه او تا نماید به ته چاه نگاه از ته چاه بگوشش آمد ناله ی زار و حزینی نا گاه آخرین گفته ی مادر این بود: آه فرزند، نیفتی در چاه! یحیی دولت آبادی...
موضوع مطلب : |