سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عاشـــــــــــــــقــا نــــــــــه
درباره وبلاگ


به وبلاگ عاشقانه خوش آمدید. دوستان برای تبادل لینک در قسمت نظرات یا ارسال تقاضا به مدیر وبلاگ اقدام نمایید. با تشکر.مدیر وبلاگ

لوگو
به وبلاگ عاشقانه خوش آمدید.

دوستان برای تبادل لینک در قسمت نظرات یا 

ارسال تقاضا به مدیر وبلاگ اقدام نمایید.

با تشکر.مدیر وبلاگ



آمار وبلاگ






آرشیو وبلاگ
آذر 90
دی 87
مرداد 87


صفحات وبلاگ
برچسب


 
شنبه 87 مرداد 5 :: 1:9 عصر :: نویسنده : Mohammad
 

هرگز نمیر مادر

 

 هرگز نمیر مادر!

 

 

به ستاره ها نگاه کن که شب را شکسته اند .

 

بی تو شب من شبی بی ستاره است .

 

آفتاب را ببین که غول تاریکی از برابرش میگریزد .

 

بی تو، روز من آفتاب ندارد .

 

چمنزار را بنگر، لاله را نگاه کن، به زمزمه جویبار گوش فرا دار .

 

بی تو دنیای من از چمن و لاله و زمزمه خالیست .

 

بی تو من هیچم نیستم .

 

اگر میخواهی من بمانم، اگر می خواهی من نمیرم ــــ

 

هرگز نمیر مادر!

 

 

 

مادر

 

آه فرزند!

 

 

مادری پیر و پریشان احوال

 

عمر او بود فزون از پنجاه

 

زن بی شوهر و از حاصل عمر

 

یک پسر داشت شرور و خودخواه

 

روز و شب در پی اوباشی خویش

 

بی خبر از شرف و عزت و جاه

 

دیده بود او به بر مادر پیر

 

یک گره بسته ی زر، گاه بگاه

 

شبی آمد که ستاند آن زر

 

بکند صرف عملهای تباه

 

مادر از دادن زر کرد ابا

 

گفت:رو، رو که گناه است، گناه

 

این ذخیره است مرا ای فرزند

 

بهر دامادی ات انشا الله

 

حمله آورد پسرتا گیردــــ

 

آن گره بسته ی زر، خواه مخواه

 

مادر از جور پسر شیون کرد

 

بود از چاره چو دستش کوتاه

 

پسر افشرد گلوی مادر

 

سخت، چندانکه رخش گشت سیاه

 

نیمه جان پیکر مادر، بگرفت

 

بر سر دوش و بیفتاد به راه

 

برد، در چاه عمیقی افکند

 

کز جنایت نشود کس آگاه

 

شد سرازیر پس از واقعه او

 

تا نماید به ته چاه نگاه

 

از ته چاه بگوشش آمد

 

ناله ی زار و حزینی نا گاه

 

آخرین گفته ی مادر این بود:

 

آه فرزند، نیفتی در چاه!

 

                          

                                 یحیی دولت آبادی...

 

 

آه فرزند...

 

 

 




موضوع مطلب :
شنبه 87 مرداد 5 :: 1:9 عصر :: نویسنده : Mohammad

 

 

 

نقش

 

 

 

در شبی تاریک

 

که صدایی با صدایی در نمی آمیخت

 

و کسی کس را نمی دید از ره نزدیک،

 

یک نفر از صخره های کوه بالا رفت

 

و به ناخن های خون آلود

 

روی سنگی کند نقشی را

 

و از آن پس ندیدش هیچکس دیگر.

 

شسته باران رنگ خونی را

 

که از زخم تنش جوشید

 

 و روی صخره ها خشکید

 

از میان برده است طوفان نقش هایی را

 

که بجا ماند از کف پایش.

 

گر نشان از هرکه پرسی باز

 

بر نخواهد آمد آوایش.

 

 

 

 

 

 

 

 

آن شب

 

هیچکس از ره نمی آمد

 

تا خبر آرد از آن رنگی

 

که در کار شکفتن بود.

 

کوه:سنگین،سرگران،خونسرد.

 

باد می آمد،ولی خاموش.

 

ابر پر میزد،ولی آرام.

 

لیک آن لحظه

 

که ناخن های دست آشنای راز

 

رفت تا بر تخته سنگی

 

کار کندن را کند آغاز،

 

رعد غرید

 

کوه را لرزاند

 

برق روشن کرد سنگی را

 

که حک شد روی آن

 

 در لحظه ای کوتاه

 

پیکر نقشی که بایدجاودان می ماند.

 

 

 

 

 

امشب

 

بادو باران هر دو می کوبند

 

باد خواهد بر کند از جای سنگی را

 

و باران هم

 

خواهد از آن سنگ نقشی را فرو شوید

 

هر دو می کوشند

 

می خروشند

 

لیک سنگ بی محابا در ستیغ کوه

 

مانده بر جا استوار،

 

انگار با زنجیر پولادین

 

سالها آن را نفرسوده ست

 

کوه اگر بر خویشتن پیچد

 

سنگ بر جا همچنان خونسرد می ماند

 

و نمی فرساید آن نقشی

 

که رویش کند در یک فرصت باریک

 

یک نفر کز صخره های کوه بالا رفت

 

در شبی تاریک.

 

 




موضوع مطلب :
شنبه 87 مرداد 5 :: 1:9 عصر :: نویسنده : Mohammad

چه سخت است . دشوار تر از همه وقت

سخت تر از همیشه

احساس کنیم که در مثنوی بزرگ طبیعت

مصراعی ناتمامیم .....

دکتر علی شریعتی




موضوع مطلب :
شنبه 87 مرداد 5 :: 1:9 عصر :: نویسنده : Mohammad

 

 

 

ستاره هنوز بیداری  مگه امشب خواب نداری؟

 

نکنه تو هم مثل من عاشقی چشم انتظاری !

 

نکنه تو هم تو شبها خسته از غبار جادّه

 

خواب مهتابو میبینی که میاد پای پیاده !

 

نکنه هجوم ابرا تو رو هم از من بگیره!

 

ستاره برای بودن دیگه فردا خیلی دیره

 

حالا که خورشید طلسمه قلعه سنگی تو خوابه

 

تو نگو عشقا دروغه تو نگو دنیا سرابه

 

با کدوم بهونه باید شب رواز تو کوچه دزدید؟

 

گل سرخ عاشقی رو به غریبه ها بخشید؟

 

ستاره همه وجودم پیشکِِِش یاد تو باشه

 

تو بمون تا چشمای تو با سفیدی آشنا شه

 

من اگه اسیر خاکم، تو که جات تو آسمونه!

 

دل خوشم به اینکه هر شب تو بیای رو بوم خونه

 

هم نشین ابرو ماهی توی اونهمه سیاهی

 

نکنه اونقده دور شی که دیگه منو نخواهی!

 

 




موضوع مطلب :
شنبه 87 مرداد 5 :: 1:9 عصر :: نویسنده : Mohammad

 

و پیامی در راه

 

سهراب سپهری

 

روزی

 

خواهم آمد،و پیامی خواهم آورد.

 

در رگها،نور را خواهم ریخت.

 

و صدا در خواهم داد:ای سبدهاتان پر خواب!سیب

 

آوردم،سیب سرخ خورشید.

 

خواهم آمد،سیب سرخی به گدا خواهم داد.

 

زن زیبای جذامی را،گوشواری دیگر خواهم بخشید.

 

کور را خواهم گفت:چه تماشا دارد باغ!

 

دوره گردی خواهم شد.کوچه ها را خواهم گشت،جار

 

خواهم زد:ای شبنم،شبنم،شبنم.

 

رهگذر خواهد گفت:راستی را،شب تاریکی است،

 

کهکشانی خواهم دادش .

 

روی پل دخترکی بی پاست،دب اکبر را بر گردن او

 

خواهم آویخت.

 

هرچه دشنام، از لب ها خواهم برچید.

 

هرچه دیوار،از جا خواهم برکند.

 

رهزنان  را خواهم گفت:کاروانی آمد بارش لبخند!

 

ابر را،پاره خواهم کرد.

 

من گره خواهم زد،چشمان را با خورشید،دلها را با

 

عشق،سایه ها را با آب،شاخه ها را با باد.

 

و بهم خواهم پیوست،خواب کودک را با زمزمه ی

 

زنجره ها با بادبادک ها،به هوا خواهم برد.

 

گلدان ها ،آب خواهم داد

 

خواهم آمد پیش اسبان،گاوان،علف سبز نوازش

 

خواهم ریخت

 

مادیان تشنه، سطل شبنم را خواهم آورد.

 

خر فرتوتی در راه،من مگسهایش را خواهم زد.

 

خواهم آمد سر هر دیواری،میخکی خواهم کاشت.

 

پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند

 

هرکلاغی را، کاجی خواهم داد.

 

مار را خواهم گفت:چه شکوهی دارد غوک!

 

آشتی خواهم داد

 

آشنا خواهم کرد.

 

نور خواهم خورد.

 

دوست خواهم داشت.

      

                                            سهراب سپهری ...

 

 

 بهشت

 




موضوع مطلب :
<   1   2   3   4   5   >>   >   
 
مرداد 87 - عاشـــــــــــــــقــا نــــــــــه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن